چرا این روزها صورت مسأله را پاک کرده و در حاشیه قدم میزنیم؟ به نظر شما چنانچه این موضوع کم اهمیت (چه کسی به خواستگاری برود) حل شود، دیگر مانعی سر راه ازدواج نخواهد بود؟ بهطور قطع افزایش سن ازدواج و تمایل به ادامه دوران تجرد، عوامل دیگری هم دارد که کارشناسان علوم اجتماعی و تربیتی و مسوولان وظیفه دارند آن را تحلیل و تدقیق و راهکارهایی عملی پیدا و اجرا کنند. قصدم نیست در این مقاله به مشکلات و مسائل حاصل از دوران تجرد و بالا رفتن سن ازدواج بپردازم که به همراه خود، آسیبهای اجتماعی در سطح خرد و کلان را نیز دارد بلکه تلاش میکنم تا یکی از علتهای عدم تمایل دختران و پسران به ازدواج را بیان کنم. در همین ابتدا نیز از همه خوانندگان درخواست میکنم تا نقطه نظرات خود را در اینباره بهمنظور تضارب آرا و ارتقای دیدگاهها انشا فرمایند.
اغلب مردم به این مهم میاندیشند چرا در کشوری که روزگاری، جوانانش( دختر و پسر) تا قبل از 22 سالگی ازدواج میکردند، اکنون با گذر از سن30 سالگی هنوز با این جمله به پرسشها پاسخ میدهند که: « برای ازدواج آمادگی ندارم». دختر مجرد 31 سالهای با اظهار شگفتی از برخی همجنسان خود که در سن 20 سالگی ازدواج کردهاند، میگوید من هر چه فکر میکنم که آنها چگونه در این سن ازدواج کردهاند، به نتیجهای نمیرسم. او ادامه میدهد که دو سال پیش تا مرز ازدواج با پسری پیش رفته و با این که پسر خوبی هم بوده است ولی ازدواج صورت نمیگیرد. این دختر خانم در آن زمان به این باور رسیده بوده که خواستگارش، مرد کاملی است و با هم تناسب دارند. اما اکنون و پس از گذشت 2 سال، نظر او تغییر اساسی پیدا کرده است. او خدا را شکر میکند که این ازدواج سرنگرفته چه معیارهای اکنونش با معیارهای 2 سال پیش، بهطور کل متفاوت بوده و مطمئناً اگر آن زمان ازدواج میکرد، حالا باید بهخاطر انتخابش پشیمان باشد.
شما خواننده عزیز از این دست نمونهها بیشتر از نگارنده سراغ دارید آن هم نه برای جوانانی در محدوده سنی 20 سال بلکه در آستانه دهه چهارم زندگی که بهطور حتم علاوه بر شرایط سنی بالا دارای تجربه، تحصیلات و آمادگیهای نسبی برای ازدواج برخوردارند. توجه داشته باشید که معیارهای ازدواج دختری در 31 سالگی درمقایسه با 29 سالگیش کاملاً متفاوت است.
اگرچه دوام برخی از زندگیهای دیروز، لزوما دلیلی بر موفقیت آن زندگیها نیست اما نکته ظریف اینجاست که دختر و زن امروزی، دلیلی برای تحمل تفاوتها نمیبیند. به همین دلیل شاید دیگر نتوان آنها را به ازدواج زودهنگام تشویق کرد
به راستی چرا؟
چون دختر امروز، مانند دختر دیروز در یک فضا و چارچوب خاص زندگی نمیکند بلکه در بسیاری از موارد از مردش فعالتر است، کار میکند، چیزهای جدید یاد میگیرد و هر روز، نگاهش نسبت به زندگی متفاوتتر میشود. اگر چنین است پس نمیتوان انتظار داشت مانند دختران یک نسل پیش از خود باشد. البته این به این معنا نیست که مادران ما، بیتجربهاند و مانده در زمان هستند بلکه آنان هرچه قدر در زندگی پختهتر میشدند، یک اصل را فراموش نمیکردند که باید زندگی را با همه مشکلاتش حفظ کرد. زنان دیروز، جدایی را از هر مصیبتی بدتر میدانستند و تحت هیچ شرایطی سراغ گزینه جدایی نمیرفتند.
اگرچه دوام برخی از زندگیهای دیروز، لزوما دلیلی بر موفقیت آن زندگیها نیست اما نکته ظریف اینجاست که دختر و زن امروزی، دلیلی برای تحمل تفاوتها نمیبیند. به همین دلیل شاید دیگر نتوان آنها را به ازدواج زودهنگام تشویق کرد. اغلب آنها از زندگی توقعات زیادی دارند و شناخت شان از واقعیتهای زندگی، خیلی کم است. در نتیجه در جامعهای که نمیتوان به دختر و پسر جوانش گفت که طلاق چیز بدی است، سعی کن بسازی، یا اینکه طرف خواستگار را عوض کنیم (مثلاً دختر به خواستگاری پسر برود) و از راههای متنوع برای آسان کردن ازدواج استفاده کنیم، بهتر است برای زود ازدواج کردن جوانان عجله نکنیم. آنها باید قبل از ازدواج، به شناخت کاملی از خود، خواستهها و معیارهایشان برسند و در این راه باید به ایشان کمک کرد. با این رویکرد، شاید ازدواج و در ادامه پدر و مادر شدن برای برخی از جوانان دیر خواهد شد اما نتیجهاش بهتر از تحمل سختیها برای ادامه زندگی و یا جدایی باشد.
چالش امروز این نیست که پسر به خواستگاری برود یا دختر؛ چالش این است که یک دختر یا پسر زمانی ازدواج میکند که به شناخت از خود نرسیده و چالش دیگر اینکه برای خیلی از دختران و پسران امروز، مفاهیمی مانند زندگی مشترک، فداکاری، گذشت، تعهد و احترام گذاشتن به باورهای شریک زندگی، معنایی ندارد.
بنابراین شاید برای یک نفر، رسیدن به ثبات و شناخت کامل از خود و خواستههایش، کمی زمانبر باشد ولی در این میان خانوادهها میتوانند در یاد دادن مفاهیمی که بالاتر بیان شد، نقش موثری داشته باشند، نقشی که کمرنگ شده است.
متأسفانه بیهویتی و چندگانگی شخصیتی که به دلایل مختلف، گریبانگیر جوانان ایرانی شده نیز در این زمینه بیتأثیر نیست.
اگرچه اکنون هم دیر است اما بر متخصصان علوم تربیتی و خانواده ها واجب است اقدام به آگاهسازی خانوادهها کنند و با آموزشها و فرهنگسازی مناسب به آنها یاد بدهند چگونه فرزندانشان را برای زندگی کردن در این دنیای بهشدت متغیر و روبهرشد تربیت کنند. به آنها یاد بدهند چه کنند تا فرزندانفردا، دچار بیهویتی نشوند. هرچند از پدران و مادرانی که خود از بیهویتی رنج میبرند، نمیشود انتظار فرزندانی متفاوت از آنچه امروز هست، داشت ولی به آنها نیز باید کمک کرد.
بهتر است درکنار خرید پلیاستیشن، ایکس باکس، آی پد و ...، به فرزندان، فکرکردن، مسئولیتپذیری، صداقت، تعهد، سازگاری و عشق را آموخت.
« کودک فال فروشی را پرسیدند: چه میکنی؟ گفت: به آنان که در دیروز خود ماندهاند، فردا را میفروشم.»
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.